چه کنم که باید سرگرم باشم
سرگرم زندگی آنقدر سرگرم که نفهمم من این زندگی را من نساخته ام
سرگرم خواسته هایی که خواسته های من نیستند
سرگرم دنیایی که حتی دنیای من نیست
خسته می شوی از این همه سرگرمی با زرق و برق های بی خود
تو فقط بازیگری هستی که تو را کس دیگری می رقصاند
نرقص با ساز دیگری
خود ساز بزن خود برقص
رقاص خود باش
الی
۲۹/۱۰/۹۰
پر از تبم
پر از هذیانم
دلم ابری ست
پر از بارانم
وای بر روزی که رعد و برق وجودم
برپا شود
خلاص می شوم
از پر بودن
خالی می شود
خالی
خالی
سالها غم دوری و سم فراق برای تو بود
حال سرور وصال و شهد دیدار برای من
چه شب ها چه روزها گذشت
خبری از وفا نبود
لحظه ای بیش نبود
آن لحظه
نگاهت قلبم را فشرد
گرمی دستانت سردیم را ببرد
آغوشت رویاها برایم بساخت
من نفسم را می دهم
تا لحظه ماندنی باشد
الی
۴/۸/۹۰
چشمانم عادت
گرمی دستانم تکرار
وجودم سراسر آزار
امروز که محتاج تو هستم تو کجایی؟
مرهم فوج غمم باشی
پرده برداری از محبس دل
طاقت جور و جفا رفت
روزگارم همه به فنا رفت
با ز آی
الی
۱۶/۷/۹۰