پر از تبم
پر از هذیانم
دلم ابری ست
پر از بارانم
وای بر روزی که رعد و برق وجودم
برپا شود
خلاص می شوم
از پر بودن
خالی می شود
خالی
خالی
سالها غم دوری و سم فراق برای تو بود
حال سرور وصال و شهد دیدار برای من
چه شب ها چه روزها گذشت
خبری از وفا نبود
لحظه ای بیش نبود
آن لحظه
نگاهت قلبم را فشرد
گرمی دستانت سردیم را ببرد
آغوشت رویاها برایم بساخت
من نفسم را می دهم
تا لحظه ماندنی باشد
الی
۴/۸/۹۰