گوسفندی هستم
جلوی مغازه قصابی
که نگاه می کنم
عبور انسان ها را
و شنیدم اینرا که انسانی می گفت
گوسفندان شب قبل از مردن
خواب می بینند مرگ خود را
پس چرا من در خواب
دشت سبزی دیدم ؟
و شبانی داشتم
که نوای نی او
مثل لالایی بود
شاید این قصاب سبیل در رفته زشت
قلب نرمی دارد
و مرا می خواهد
ببرد برای بچه های خویش
شاید آن شبان در خواب شبم
پسر کوچک قصاب شود
کاسه آب به دست
سمت من می آید
وای ای خدای من
اشتباه از من بود
او به فکر است که من تشنه نمانم اینجا
به ! چه آبیست
گوارا و زلال
پس چرا گلوی من میسوزد؟؟
ف.ت
!!