دیوار من

ایده های ذهنی

دیوار من

ایده های ذهنی

فانوس

در گذر لحظه ها  

می رود بی پروا 

 فارغ از ترس  

در اعماق تاریکی  

می شکافد سیاهی  

رخنه  می کند در دل شب  

بی پیرایه می سوزد  

سو سو می کند 

بی خبر

که راه گشاست 

جلوگاه شب می شود 

و معبود همراهانش 

تا که بیند رخ صبحدم را  

انوقت دل در کف خویش  

شعله را در خود خاموش سازد  

حاصل بی قراری شبانه اش

گم کرده راه را به منزل می رساند 

گم کرده یار را به یاران می رساند 

 الی  

۹۰/۰۵/۱۵ 

نظرات 4 + ارسال نظر
بابک شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:20 ب.ظ http://cloudysky.blogsky.com

فانوس بودن کافی نیست - در آغاز جاده را باید یافت

M Mehdi شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ب.ظ http://mentira.blogsky.com

سلام دوست خوبم

وبلاگ خوب و پرباری داری...

اگه میشه بیشتر آپدیت کنید فیض ببریم.


مرسی که به وبلاگم سر زدید.


احسان یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ق.ظ http://boosehayeasheghane.blogsky.com/

ممنون دوست عزیز ... عالی بود ...
فانوس ... فارغ از ترس .... خیلی زیبا بود

افلاطون پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ق.ظ http://www.radepayeto.blogfa.com


به نظر من اصلا فروختن عشق با قتل فرقی نداره
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد